آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

 دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان ، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند ، صحبت می کردند .

مادر دست همسرش را گرفته بود و با محبت به او لبخند می زد .

وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند ، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : چند تا بلیط می خواهید؟

پدر جواب داد : لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.

متصدی باجه ، قیمت بلیط ها را گفت . پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید : ببخشید، گفتید چه قدر ؟!

متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.

پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه ای کردند.

معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.

حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد ؟

ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت .

بعد خم شد ، پول را از زمین برداشت ، به شانه مرد زد و گفت : ببخشید آقا ، این پول از جیب شما افتاد !

مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک در چشمانش جمع شده بود ، گفت : متشکرم آقا.

مرد شریفی بود ، ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود ، کمک پدرم را قبول کرد ...

بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند ، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم ...!!!!
 
بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم .




تاريخ : سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, | 16:16 | نويسنده : زهره |